معنی آفت و مصیبت

حل جدول

آفت و مصیبت

بلیه

آدرنگ


مصیبت

بلا، حادثه، آفت، نکبت، سوگ، عزا


مصیبت و گرفتاری

بلا، مصیبت


مصیبت، رنج وسختی، آفت و گزند

بلا

ترکی به فارسی

آفت

آفت

گویش مازندرانی

آفت

امراض گیاهی، آفت، بلا

لغت نامه دهخدا

آفت

آفت. [ف َ] (ع اِ) (شاید از ریشه ٔ آکفت فارسی) آفه. آفه. عاهت. عاهه. عارضه. (زمخشری).جانحه. زحمت. علت. بلا. بلیه. ضرر. آکفت. آسیب. بیماری. (ربنجنی). گزند. عیب. آهو. ج، آفات:
رسیده آفت نشبیل او به هر کامی
نهاده کشته ٔ آسیب او به هر مشهد.
منجیک.
خردمند باشید و پاکیزه دین
از آفت همه پاک و بیرون ز کین.
فردوسی.
سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند تا آن وقت آن آفت را معالجه کنند. (تاریخ بیهقی). وقتی که مردم در خشم شود... حاجتمند شود بطبیبی که آن آفت را علاج کند. (تاریخ بیهقی). وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا آید در آن ساعت بزرگ آفتی بر خرد وی مستولی باشد. (تاریخ بیهقی).
دست من گیر ای اله العالمین
زین پرآفت جای و چاه تاربام.
ناصرخسرو.
هرک آفت خلاف علی هست بر دلش
تو روی از او بتاب و بپرهیز از آفتش.
ناصرخسرو.
در هدی نگشاید مگر کلید سخن
هم او گشاید درهای آفت و بلوی.
ناصرخسرو.
گر هیچ چاره کرد ندانم غم ترا
این دل که آفت است پس ِ تو رها کنم.
مسعودسعد.
یک آفتم را هر روز صد طریق نهند
یک اندهم را هر شب هزار باب کنند.
مسعودسعد.
چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا
چون داستان وامق پر آفت و خطر.
مسعودسعد.
شاه بی بخشش آفت سپه است
بی نیازی سپاه، ذل شه است.
سنائی.
دوستیَّت مبادبا نادان
که بود دوستیش آفت جان.
سنائی.
آفت عقل تصلف است. (کلیله و دمنه).گویند آفت ملک شش چیز است حرمان و... (کلیله و دمنه). از عثرت رای دروقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). وآدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه). من دنیا را بدان چاه پرآفت... مانند کردم. (کلیله و دمنه). کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است ؟ (گلستان).
خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند
هزار آفت برانگیزد هر آنگاهی که برخیزد.
معزی.
- آفت دین و دل، در زبان شعری، معشوقی سخت جمیل.
|| آسیب که کشت را رسد، چون مَلخ و سن و تگرگ و زنگ و شجام و برق و صاعقه و سیل.
- آفت ارضی، آسیب زمینی از قبیل زلزله و خسف.
- آفت سماوی، آسیب جَوّی.
- امثال:
آفت رسیده را غم باج و خراج نیست.
پر عقاب آفت عقاب است.


مصیبت

مصیبت. [م ُ ب َ](ع اِ) مصیبه. حادثه. سختی و بدبختی و نکبت. محنت و رنج.(ناظم الاطباء). بلیه و هر امر مکروه. مکروهی که به آدمی رسد. سختی.(منتهی الارب). رنج و سختی و بلا:
بداخترتر از مردم آزار نیست
که روز مصیبت کسش یار نیست.
سعدی.
هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش.
سعدی.
پرسیدندش که شکرِ چه می گویی، گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.(گلستان).
اگر دندان نباشد نان توان خورد
مصیبت آن بود که نان نباشد.
سعدی.
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.(گلستان). گفت تا مصیبت دونشود، یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.(گلستان).
تنور شکم دم به دم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن.
(بوستان).
|| اندوه و رنج و ملال.(ناظم الاطباء). غم و اندوه که به مردم رسد. اندوه که به کسی رسیده باشد.(یادداشت مؤلف). || تعزیت.(منتهی الارب)(آنندراج). سوک و تعزیت و عزا و ماتم.(ناظم الاطباء). رزیئه. نائبه. نوبه. رزء. صاکمه. مرزئه. نؤبه. رزیه.(دهار). مصوبه.(منتهی الارب). فاجعه. داغ فرزند یا عزیزی دیگر. فقد کسان و نزدیکان.اندوهی که از مرگ عزیزان حاصل آید.(از یادداشت مؤلف). درگذشت خویش یا دوستی یکدل: چنان دیدامیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع براین مصیبتها.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). نبایستی که به مصیبت آمده بودیمی.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345).مصیبت سخت بزرگ است اما موهبت به بقای خداوند بزرگتر.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). به خداوند مصیبت عزیزان آن درد نرسد که بدان کس که بیفایده گوش دارد.(ازقابوسنامه).
راست گویی که در مصیبت تو
همه مسعودسعد سلمانند.
مسعودسعد.
عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش
نزدیک آفتاب لباس سیاه بود.
خاقانی.
حقا که در مصیبتت ای نقش ایزدی
حیران و بیخبر شده چون نقش آزرم.
خاقانی.
گر دل من هوشیارستی دمی
زین مصیبت روی در دیوارمی.
عطار.


آفت رسیدگی

آفت رسیدگی. [ف َ رَ / رِ دَ / دِ] (حامص مرکب) چگونگی و صفت آفت رسیده. آفت زدگی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آفت

آسیب، بلا، بیماری، زیان، صدمه، فتنه، مصیبت


مصیبت

آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت، سوگ، عزا، عزاداری، ماتم،
(متضاد) خوشی، عیش

فرهنگ فارسی هوشیار

آفت رسیده

(اسم) مبتلا بافت آسیب دیده و آفت زده: کشتی آفت رسیده زراعت آفت رسیده.

فرهنگ فارسی آزاد

مصیبت

مُصِیبَت، بَلِیَّه، هر حادثه ناگوار، صختی و شدت و هر واقعه مکروه (جمع: مَصائِب، مَصاوِب، مُصِیبات)،

واژه پیشنهادی

مصیبت

گزند، آسیب، هم و غم

معادل ابجد

آفت و مصیبت

1029

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری